نام کتاب: فرار به موزه ی نیویورک
نویسنده: ای ال کینگزبرگ

داستان در قالب نامه ای است که کل کتاب روایت میشود کلودیا شخصیت اصلی داستان از یکنواختی خسته شده و می خواهد فرار کند و با برادرش به نیویورک فرار می کند و طبق نقشه ای که داشته در موره هنر نیویورک زندگی می کند و تصمیم می گیرد گه کل موزه را بگردد در اولین روز که به تالار رنسانس ایتالیا رفته بودند متوجه میشوند که مجسمه جدیدی به اسم فرشته به موزه اضافه شده و کلودیا تصمیم می گیرد به جای گشتن موزه به تحقیق در رابطه با مجسمه و تعیین سازنده آن که احتمالا میکل آنژ بوده بپردازد و داستان با گفتن تلاش های این دو برادر و خواهر و زندگی این دو ادامه پیدا می کند در آخر که کلودیا دچار سرخوردگی شده به ملاقات با صاحب قبلی مجسمه که نویسنده این نامه ای است که داستان طی آن روایت شده می رود و در آن جا حقیقت را می فهمد و با صاحب قبلی مجسمه نیز به نوعی احساس دوستی می کند
 

 


داستان فیلم روایت یکی از رویا های بچگی است که کاری قهرمانانه انجام دهیم و مردم و آدم های بزرگ با ما جور دیگری رفتار کنند و این داستان نیز روایت همین است که کلودیا میخواهد در خود وزندگی خود تحولی ایجا کند گروه دونفره آن ها نیز بیانگر آرزو ها و ایده آل های کودکی است پسری که با پول خود بتواند ریاست کند و دختری که با عقل خود چیزهارا مدیریت کند اما شخصیت دیگری که کتاب گفته ولی وارد ماجرا نکرده شوهر خانم وایلر صاحب قبلی ماجراست که گویا کل هدف خانم وایلر از این بوده که کمی او را با عشق آشتی بدهد و شخصیت دیگری که حالتی مرموز دارد و کمتر درباره او حرفی زده شده خانم فرانک وایلر صاحب مجسمه است که خود داستان را روایت می کند و طبیعی است که کمتر درباره خود حرفی بزند و همین مرموزیت شخص است که در پایان به بخش از آن ها در گفت و گوی بین جیمی و کلودیا در رولز رویس اتفاق می افتد اشاره می شود