هر نوشته دنیایی تازه است

برای قضاوت اول بفهمید برای فهمیدن اول بخوانید

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قصه» ثبت شده است

خاک

خاک آب است ما بدون خاک از تشنگی می میریم بدون خاک درهم فشرده می شویم با خاک زیاد خفه می شویم خاک مثل آب آرامش می دهد وقتی آدم به خاک نگاه می کند به عظمت آن به وسعتش به بزرگیش خیره که می شود انگار آدم محو می شود مثل این است که به آسمان نگاه کنی وناگاه خود  را روی آسمان ببینی حرکت بی معنی می شود من کجا حرکت مس کنم از یک طرف دل خاک به طرف دیگرش می روم ولی هنوز داخل دل دنیا هستم کویر را ببین که با آت عظمتش بادی حرکتش می دهد اتحاد دانه های شن را ببین که از هم جدا نمی شوند باد که می آید و دانه ها حرکت می کنند انگار احساس می کنند انگار شور و هیجانی باعث شده که دانه های شن احساساتی شده و نتوانند در جای خود بمانند و از باد کمک گرفته اند شاید خواسته اند کاری کنند می خواهند همین طور نمانند برای احساسشان ارزش قائل شده اند به آن اهمیت داده اند و عمل کرده اند شاید دانه شن ها هم احساساتی شوند شاید آن ها هم گریه می کنند

۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما قمصری

بازی

شهری بود که در آن همه چیز ممنوع بود.
و چون تنها چیزی که ممنوع نبود بازی الک دولک بود، اهالی شهر هر روز به صحراهای اطراف می‌رفتند و اوقات خود را با بازی الک دولک می‌گذراندند.

ادامه مطلب...
۰۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما قمصری