هر نوشته دنیایی تازه است

برای قضاوت اول بفهمید برای فهمیدن اول بخوانید

۲ مطلب با موضوع «مسافرت» ثبت شده است

مسافرت ۲

چشم هایم را که باز می کنم هنوز منگ هستم انگار در آسمان هستم و فضای بازی آسمان را حس می کنم احساس فرود نرمی به من دست می دهد و از آسمان انگار به زمین می آیم در آخر وقتی در تشکم می افتم می فهمم کجا هستم به سقف نگاه می کنم که بالای سرم است و فرقی با باقی سقف ها دارد انگار قدیمی تر صمیمی تر یا همچین چیزی است بلند می شوم و تشکم را جمع می کنم کمی کتاب می خوانم و در آن فرو می روم تا صبحانه را با پدرم برادرم خواهرم مادرم مادر بزرگم بخوریم ولی خودمانیم ها صبحانه های این جا هم دیدن دارد البته دیدن که نه خوردن دارد کره و مربا ی آلبالو به حلوای زردک نان شهری نان سنتی حلیم چایی و.. بعد از آن هم رفتیم به باغ و سری به اونجا زدیم و ناهار هم همونجا خوردیم و تا عصر با عموم و پسر عموم  و کلا خانواده عموم گشتیم آخرشم که دوباره به خانه برگشتیم کلا مردم اینجا با یک نگاه می توانند بفهمند که اهل اونجایی یا نه معمولا هم کشاورزند و در زمین های کنار شهر کار می کنند برای همین صورتشان عموما آفتاب سوخته است

۰۲ خرداد ۹۸ ، ۰۳:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما قمصری

مسافرت قسمت اول

صدا ذهنم را خراش می دهد اصلا از صدای ترمز قطار بدم می آید، نه خوشم می آید اصلا هردو چون از یک طرف ذهنم را پاره پاره می کند و از طرف دیگر صدای رسیدن است آهسته آهسته قطار می ایستد از این لحضه که همه بلند می شوند و شلوغی هم بدم می آید انگار با سرنگ استرس را وارد بدن می کنند

ادامه مطلب...
۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیما قمصری